در جنگل هزار درخت شیر بزرگی زندگی میکرد. این شیر پسری به نام لئو داشت. لئو پسری باهوش و شجاع بود . روز ها گذشت و لئو بزرگ شد. پدر لئو پیر شده بود و نوبت آن رسیده بود که لئو جانشینی پدر را بر عهده بگیرد .مدتی سپری شد و لئو صاحب دو پسر به نام کایان و رایان شد. کایان و رایان میخواستند نگهبانان جنگل باشند و رفتند با شیرهای جنگل حرف زدند و آنها را متقائد کردند تا برای دفاع از جنگل آنها را همراهی کنند. و شیرهای جنگل تصمیم گرفتند با حیوانات دیگر حرف بزنند تا لشکر بزرگی داشته باشند و هیچکس توان حمله به جنگل هزار درخت نداشته باشد. شیرها توانستند نیروهای زیادی را دور خود جمع کنند که تعداد این لشکر حدود سیصد هزار نفر میشد که تعدادی از آنها روباه، میمون، گاومیش، زرافه، عقاب، کلاغ و ... بودند.
یک روز از روز ها کفتاری به نام کیفالو وارد جنگل شد او می خواست کل جنگل را تصاحب کند . شیرهای کوچک وقتی فهمیدند کیفالو میخواهد حمله کند توان رزمی ارتش خود را بالا بردند. و به نیروهای خود آموزش دادند و سلاحهایی را تولید کردند و وظایف همه حیوانات را کایان و رایان مشخص کردند در این بین کلاغها وظیفه خبررسانی را بر عهده گرفتند و سنگریزههای کوچکی را جمع کردند تا موقع حمله عقابها از آسمان بر سر دشمن بریزند و میمونها تلههای را ایجاد کردند تا در صورت ورود کفتارها به جنگل گیر بیفتند. گاومیشها باتلاق درست کردند تا حرکت دشمن را کند کنند و زرافهها تصمیم به ساختن سنگرهایی از چوب و خاک کردند.کیفالو وقتی دید شیرها با دیگر حیوانات متحد شده اند و خیلی توان رزمی بالایی دارند تصمیم گرفت با حیواناتی که به شیرها ملحق نشدهاند را دور خود جمع کند و به آنها آموزشهای لازم را بدهد. هر دو ارتش مقابل هم ایستاده بودند. شیپور جنگ زده شد این کیفالو بود که آغازگر جنگ بود و تیرهای متعدد را پرتاب کرد و با صدای بلند رجز میخواند و به مبارزه دعوت میکرد کایان که فرمانده ارتش شیرها بود یکی از سربازان شجاع و قوی خود را با نام بانگا فرستاد تا سرباز کیفالو، پینالو که خیلی چاق و قدرتی بود را بکشد. پینالو با ضربات متعدد و قدرتی توانست بانگا را از پای درآورد. رایان خیلی عصبانی شد و به سمت ارتش دشمن حمله کرد و پنج تن از آنها را به درک واصل کرد . کایان هم به کمک برادرش شتافت آنها باهم هماهنگ بودند و تصمیم های که از قبل طراحی کرده بودند ضربه های متعددی به دشمن زدند. از آسمان باران سنگریزه بوسیله عقاب ها بر سر دشمن میریخت.باتلاقهای که توسط گاومیشها درست شده بود کمک بسیار زیادی به شیرها کرد و به راحتی می توانستند دشمن را در باتلاق گیر بیندازند و مانع از حرکت کیفالو به سوی جنگل شوند و حرکت دشمن را به شدت کند کرده بودزرافه ها با سنگر و خاکریزهای که در مکانهای مختلف درست کرده بودند باعث میشد کمترین تلفات را لشکر سلطان جنگل داشته باشد.
کیفالو قویترین افراد خود را فرستاد تا این دو برادر را بکشند ولی ارتش کایان پشت او بودند و نمی گذاشتند تا کایان و رایان حتی یک خراش روی بدن آنها بیفتد . آنها بعد سه روز و دوشب به نتیجه ای نرسیدند و لشکر کیفالو عقب نشینی کردند . بعد از چند روز دیگر، باز هم جنگ شروع شد . این بار کایان ارتشی حدود ششصد هزار نفر و کیفالو ارتشی حدود چهارصد هزار نفر داشت.
لشکر کیفالو بهخاطر تعداد زیاد ارتش کایان به وحشت در آمده بود.
و نتوانست مقابل شیرها بایستد و شیرها درس خوبی به کفتارها دادند و ارتش کایان حکومت جنگل را به دست گرفت و تا پایان همه حیوانات با خوبی و خوشی کنار هم زندگی کردند و کایان همانند اجداد خود سلطان جنگل باقی ماند.